دلم میخواد یه داستان بنویسم اما یه داستان واقعی.من رها(نسترن)40ساله.25 ساله که بودم عاشق مردی 40 ساله شدم.مردی که سه فرزند داشت و البته همسری که در آخرین زایمان فوت کرده بود.سر کار باهاش آشنا شدم یه آشنایی ساده مردی بود سخت فداکار تمام هم و غمش بزرگ کردن بچه هاش بود و لا غیر.انسانی بود زبانزد خاص و عام.مودب.راستگو.درستکار.و مهمتر از همه چشم پاک.رفته رفته تو یه پروسه 3ساله عاشق همدیگر شدیم خواستگاران زیادی داشتم و من مانده بودم بین انتخاب.یک انتخاب سخت.من دختری و او مردی با سه فرزند.15سال از من بزرگتر.او مردی فوق العاده زیبا و جذاب و اما من دختری با یک نقص عضو.ولی به علت ثروت پدرم خواستگاران زیادی داشتم.اما من باید انتخاب میکردم یا زندگی با عشق اما با تمام سختی ها.یا زندگی مرفه مورد پسند همه اما بدون عشق.و من انتخاب کردم زندگی با عشق.بخاطر انتخابم طرد شدم ..........تنها چیزی که باعث شد تمامی مشکلات رو تحمل کنم تکیه کرذن به یک مرد بود یه مرد به تمام معنا.یک مردی که حتی با وجود نقص عضو جز من کسی رو ندید.اوایل خیلی سخت بود دو فرزند بزرگش من را قبول نداشتن.طرد شده بودم از خانه پدری و حق بازگشت نداشتم.تنها تکیه گاهم مرذی بود که مشکلات زیادی داشت.و من یک دختر تنها بدون حمایت.در سن 28سالگی ازدواجی سخت با شرایطی سختر.دختری با مردی.مردی زیبا با دختری دارای نقص عضو.سرزنش ها شماتت ها هم برای او بود هم برای من.و اما شروع کردیم کم کم بچه ها با من گرم شدند3سال زندگی کردیم زندگی با مشکلات زیاد زیاد زیاد.اما با عشق.حال زندگی ما زبانزد خاص و عام بودسه کودک داشتیم مهربان نزدیک صمیمی و عشقی مهربان.بعد از3 سال زندگی مشترک خداوند دختری به من عطا کرد.عسلم...حال چهار فرزند داشتیم زندگی ما مشکلات زیاد داشت اما هر 6نفر به گرمی و عشق زندگی میکردیم.بچه های همسرم من را به عنوان مادرپذیرفته بودن...که سرنوشت ما را از هم جدا کردو همسرم به علت بیماری فوت کرد.درسن 34سالگی زنی بیوه شدم با 4فرزند.
اما عشق من نسبت به همسرم ذره ای کم نشده و تا همین لحظه در منزل همسرم من و چهار فرزندانم زندگی میکنیم.
با صراحت بیان میکنم اسم دوستی شما عشق نبود هوسی بود آنی...آنی بودنش محرز چون به پای هم ننشستید.علتهایش را عرض میکنم.
1ـ علاقه ای که در یک مقطع زمانی کوتاه به وجود آمده باشد اسمش عشق نیست هوسی است زودگذر.تاکید میکنم دوست داشتنی که در کمتر از یک سال شکل بگیرد با شدت زیاد تبی است تند.ومثال معروف تب تند زود سرد میشه:پس اسم هوس را به اشباه عشق نگوییم.
2ـ عروس خانم که 28 سال سن داشت انسانی هست عاقل و بالغ.آیا شما وقتی با این مرد آشنا شدید نمیدانستید او مردی هست با 2فرزند؟چرا واردزندگی او شدید حال اگر واقعا دوستش داشتید چرا پای او ننشستید؟چرا پشت نکردید به همه چیز؟پس وقتی نمیتوانستید از همه چیزتان بگذرید و نمیشد و اما اگر در این رابطه آوردی پس:اسم هوس را به اشتباه عشق نگوییم.
3ـ آقای محترم 34 ساله که با داشتن 2فرزند که شما هم انسانی عاقل و بالغ آیا زمانی که با این خانوم آشنا شدید نمیدانستید او دختری است طالب همه چیز؟احساس دارد؟اگر عاشقش شدید چرا حتی با وجود زن و فرزند نخواستید این خانم را برای خودتان نگه دارید؟چون از اول وبلاگ یه چیز نوشتید رسیدن ما امکان ندارد:پس اسم هوس را به اشتباه عشق نگویم.
قصدم این بود نشان بدهم که رابطه شما از اول اشتباه بود چون شما دو انسانی هستید که بخاطر عشق هیچ فداکاری نکردید.از لحظه نوشتن وبلاگ قصد شما نرسیدن بود.دوستی شما ممنوعه بود اما اگر عشق واقعی بین شما بود برا بهم رسیدن هر کاری میکردید...شما درگیر احساس شده اید.احساسات آنی.هوس های آنی و زود گذر.شاید شما در مکانی تنها بودید که احساسات شما را سمت هم کشانده است.
و حال که از هم جدا شده اید هر کدام سعی دارید طرف مقابلتان را به گونه ای مقصر نشان دهیددر صورتیکه هر دوی شما مقصر هستید.
نویسنده وبلاگ مردی بود که متن های زیبایی مینوشت خواننده وبلاگ دختری بود که پاسخ های زیبایی مینوشت.قلبم برای تو میرود.زندگی بدون تو هرگز.حضور ذهن ندارم اما توصیه میکنم به جوابهای خودتان مراجعه کنید.کدام یه از این جوابهای که بین شما رد و بدل شده امروز که از هم جدا شدید به حقیقت پیوست؟هر دوی شما زندگی میکنید نفس میکشید کم کم حتی از هم متنفر میشوید و زندگی را ادامه میدهید با یک روحی که زخم خورده.
توصیه میکنم به زندگی عادی برگردید وبیشتر از این به همسرانتان خیانت نکنید.
بنا به تجرباتم حتی حدس میزنم که این دوستی که شما در آن دم از عشق میزنید عمری کمتر از2سال دارد.
که با شدت شروع شده و با شدت تمام شده.
شما به عشقتان ایمان نداشتید.پس نباید رویش اسم عشق مقدس رو بگذارید.عاشق واقعی تحمل هر نوع سختی رو میکنه حتی اگر یه قیمت از دست دادن لذت ها خوشی ها وووو خیلی چیزا تو زندگی باشه.
اگرایمان به عشق داشتید همدیگر را از دست نمیداد....هوس را با عشق اشتباه نگیریم.
و در پایان خیلی پوزش میخوام از صریح و رک نوشتنم.